خلاصه ی کتابِ « وابستگى جهان به امام زمان عليه السّلام »
از مرجع عالی قدر حضرت آیة الله العظمی شیخ لطف الله صافی گلپایگانی پیش گفتار بررسی و توجیه اوّل بررسی و توجیه دوّم بررسی و توجیه سوّم بررسی و توجیه چهارم بررسی و توجیه پنجم
بسم الله الرحمن الرحيم
پيشگفتار
بايد توجه داشت كه اصل وابستگى ساير ممكنات به وجود امام سلامالله عليه و چگونگى آن و مسائل مشابه آن را، دانشمندان و علماى حكومت و عرفان با دلايل عقلى و فلسفى و عرفانى اثبات كردهاند. چنانكه به وسيله ى وحى و خبر آنان كه با عالم غيب ارتباط و اتصال دارند و از غيب عالم و علم كتاب و روابط نهانى و پنهانى ممكنات با يكديگر، باذنالله تعالى و به عنايت و لطف او، مطلع مىباشند نيز ثابت است و طبق همين اطلاعاتى كه ايشان به ما مىدهند، فرضاً دليل عقلى مستقل هم نباشد، به آنچه خبر مىدهند اعتقاد پيدا مىكنيم.
زيرا براى تحقيق اينگونه موضوعات، راهى مطمئنتر از وحى و اخبار انبيا و اوصياى آنها نيست[1] چنانكه وجود ملائكه و اصناف آنها و مأموريتها و مداخلاتشان در عالم و تصرفات و ارتباطاتى كه با تنظيم عالم دارند، برحسب قرآن مجيد و احاديث شريفه، ثابت و مسلم است و هركس به نبوّت و وحى و قرآن مجيد و رسالت حضرت رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله مؤمن باشد، به آن نيز ايمان دارد؛ زيرا ايمان به صدق انبيا و وحى و انباء و اخبار آنها، قابل تبعيض نيست. بنابر اين در اين موضوع نيز اين راه شناخت، مورد استناد و كمال اعتماد و يقينآور و اطمينانبخش است.
برحسب رواياتى كه در تفسير بعضى از آيات قرآن مجيد وارد شده و همچنين رواياتى كه مستقلاً روايت شده، وابستگى جهان به وجود امام عليهالسّلام ثابت است و هر چند بعضى از اين روايات به وابستگى بعضى از اين عالم مثل زمين، بيشتر دلالت نداشته باشد، اما بعضى ديگر بر وابستگى كل [عالم به وجود امام عليهالسّلام دلالت]دارد. مضافاً اينكه بعضى از معيارها و ملاكها كه اين وابستگى را تأييد مىنمايد عام است و وابستگى كل عالم را اثبات مىكند.
ناگفته نماند كه از طرق اهلسنّت نيز احاديثى كه فىالجمله دلالت براين موضوع دارد، روايت شده است؛ مثل روايتى كه "عبداللهبن بطه عكبرى" كه از محدثين مشهور و نامدار است[2]، در كتاب "الابانة" به سند خود از عبداللهبن اميه مولى مجاشع[3]، از يزيد رقاشى[4] از انس بن مالك[5] به اين لفظ روايت كرده است:
قال : قال رسول الله صلّىاللهعليهوآله:
"لا يَزالُ هذَا الدّينُ قائِماً اِلى اثنىعشر فَاِذا مَضَوْا ساخَتِ الأَرْضُ بِأَهْلِها"[6].
انس گفت: رسول خدا صلّىاللهعليهوآله فرمود:
"همواره اين دين برپا خواهد بود تا دوازده نفر، پس وقتى كه آن دوازده نفر درگذشتند، زمين اهل خود را فرو خواهد برد."
حاصل اينكه با مراجعه ى اجمالى به روايات و احاديث شيعه و اهل سنت و زيارات معتبر، مثل جامعه كبيره، ارتباط وجود ساير ممكنات و بقاى زمين، بلكه عالم، نزول باران، بركات و رحمتهاى الهى، افاضه ى فيوضات و نعمتها به وجود امام عليهالسّلام فىالجمله ثابت و مسلم است[7]. چنانكه شكى نيست كه يگانه راه نجات و امان از گمراهى، شناختن امام، قبول امامت او و پيروى از او است كه علاوه بر احاديث متواتر ثقلين و سفينه و أمان، حديث مشهور بين شيعه و اهل سنت كه حميدى در "جمع صحيحين" آن را روايت كرده است، با كمال تأكيد و توعيد برآن دلالت دارد، متن اين حديث به روايت حميدى (در جمع صحيحين) اين است:
"مَنْ مْاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ ماتَ مَيْتَةَ الْجاهِليَّة"َ[8]
"هركس بميرد و امام زمان خود را نشناسد، مرده است، (مانند) مردن جاهليت".
اين رساله، إستقصاء و احصاى آن احاديث و تحقيق در مقدار دلالت آنها نيست، كه احصاء و بررسى اين احاديث به كاوش بسيار و مطالعات زياد و تأليف كتابى مفصّل و بزرگ نياز دارد.
آنچه در اين رساله به طور مختصر در نظر است، توجيه و تفسير عقلى و علمى و منطقى اين وابستگى و بيان امكان و صورت وقوع آن است كه در ضمن چند بيان توضيح و توجيه مىشود. و اگر چه بحث و بررسى را مىتوان در دو زمينه قرار داد؛ يكى ارتباط اصل وجود ممكنات به وجود امام عليهالسّلام و ديگرى ارتباط بقاى آنها به وجود آن حضرت عليهالسّلام امّا به ملاحظه ى اختصار و عدم تكرار، در طى چند بررسى و توجيه، معقوليّت و منطقى بودن هردو جهت را به يارى خداوند متعال بيان خواهيم كرد.
بررسى و توجيه اوّل
عالم انسان كه آن را عالم صغير مىگويند، نمونه ى كل جهان و مجموع عالم است كه آن را عالم كبير و اكبر مىخوانند، چنانكه در شعر منسوب به حضرت اميرالمؤمنين عليهالسّلام آمده است:
"أَتَزْعَمُ أَنَّكَ جِرْمٌ صَغيرٌ *** وَ فيكَ انْطَوَى الْعالَمُ الأَكْبَرُ"[9]
بلكه همه عالمها، از عالم اتمها تا عالم منظومهها و كهكشانها همه و همه، نمونه ى مجموع عالم هستند و همه داراى يك نقطه مركزى هستند كه وجودشان به آن مرتبط است؛ اين نقطه مركزى در ظاهر هر چه باشد، در باطن وجود ولىّعصر و قلب امام زمان است، چنانكه نقطه مركزى انسان در ظاهر مغز است اما در باطن روح انسان يا به تعبير ديگر قلب او مىباشد. انسان ظاهربين گمان مىكند كه ارتباطات، منحصر در آن چيزهايى است كه با حواس ظاهرى يا با تجربه دريافت مىشود و از ارتباط عالم ظاهر با باطن، و عالم شهادت و حضور، با عالم غيب و ماوراء ستور، و محسوس با معقول و آنچه از دسترس تجربه خارج است، غافل است و گمان مىكند كه يك جزء بالذات، مركز و ثابت است و جزء يا اجزاى ديگر بالذات يا به تأثير ديگر، سيار و متحرك، و از تأثير عالم غيب در آن غافل است و نمىپرسد كه جهت جامع و ارتباط بخش اين اجزا چيست؟ و چگونه اين نظامها بر آنها حاكم شده و اين عناصر مختلف بوجود آمده؟ و كجا و در چه مجلسى و محفلى و با كدام عقل و شعورى اين قرار را با يكديگر گذاردند كه با تركيبات و اجزاى متفاوت اين عناصر را بيافرينند و از تركيب آنها اين همه صورتهاى گوناگون را بوجود آورند؟
آرى! همهجا نظام او و دست او است، از اتم تا كهكشانها و بالاتر و آنچه هنوز بشر به كشفش موفق نشده، همه آيات و نشانىهاى اويند.
و البته جهان به حكمت الهى و اراده ازلى، داراى قوانين و قواعدى است و بهتر اين است كه با اقتباس از قرآن كريم بگوييم داراى سنتى است و هر پديده و حادثى معلول علتى است و علوم مادى و طبيعى، چيزى غير از اطلاع و آگاهى بر بخش مختصرى از اين قواعد و سنن و سلسله علل و معلولات نيست. اما چنان نيست كه احتمال وجود عالم غيب و تأثير آن در حدوث و بقاى موجودات مادّى، و ارتباط وجود ولىّ و قطب، در تأثير و تأثرى كه در اشيا است، با قانون عليّت قابل نفى و انكار باشد، و به طريق اولى "نفى ارتباط وجود عالم با وجود ولىّ" قابل اثبات نمىباشد و هرگز چنين نفى و اثباتى امكان پذير و معقول و منطقى نيست، زيرا قانون عليّت مىتواند نفى يا تأثير بعضى از اشيا را در وجود تمام اشيا يا بعض اشيا اثبات كند و به عبارت ديگر اگر با حذف بعضى از عوامل مادى كه عليّت و ارتباط آن بوجود يك پديده يا بقاى آن محتمل است، آن پديده را همچنان باقى و موجود يافتيم، عدم عليّت آن عامل و عدم ارتباط بقاى آن پديده بوجود آن عامل احتمالى، استكشاف مىشود. اما با حذف عاملى كه عليّت آن نسبت به يك پديده محتمل باشد، به فرض آنكه آن پديده نيز حذف شود، ثابت نمىشود. عاملى كه حذفش حذف پديده را در پى داشت، علّت مستقل آن پديده است، زيرا معلوم نمىشود كه تأثير آن عامل به نحو شرط بوده يا به نحو مقتضى و يا رافع يا مانع يا علّت، پس احتمال اينكه چيز ديگر و امر غيبى و غيرقابل تجربه هم در وجود آن به نحو مقتضى يا شرط مؤثر باشد، نفى نمىشود، چنانكه با از كار انداختن مغز يا قلب، هر چند جسم انسان از كار مىافتد و وجود عنصرى و مادى او از تحرّك و فعاليت باز مىايستد و تأثير مغز و قلب در كار و اعمال اندام و اعضاى انسان ثابت مىشود، اما نمىتوان با اين آزمايش نفى روح را ثابت نمود و رابطه اعضا و بدن را در حال سلامت و صحت با روح و تأثير روح را در آنها انكار كرد و هرگز صحيح نيست كه بگوييم حيات جزء مادى انسان كه اندام او باشد فقط مرتبط به مغز يا قلب، و به روح و عالم غيب ارتباط ندارد.
اشتباه نشود، نمىخواهيم با اين بيان، ارتباط ممكنات را با وجود امام، يا اعضا و اندام انسان را با روح او ثابت نماييم، بلكه مىخواهيم بگوييم كه اين ارتباط، از مسائلى كه با قانون عليّت و آزمايشهاى مادى و تجربى و به اصطلاح بعضى علمى، قابل نفى باشد، نيست، هر چند در مقام پذيرش و ايمان به آن بايد به دلايلى كه براى اثبات اينگونه موضوعات اقامه مىشود، استناد كرد.
و بالأخره مىگوييم ارتباط وجود ساير ممكنات با وجود ولىّ و قطب جهان، به حكم خبر صادق مصدّق، يعنى پيغمبر اكرم صلّىاللهعليهوآله و ائمه طاهرين عليهم السّلام ثابت است، اگر چه ارتباط غيرارادى باشد، مثل ارتباط منظومه شمسى با شمس و اجزاى اتم با هسته مركزى و هزاران هزار روابط تكوينى كه در عالم جماد و نبات و حيوان و انسان، و بين اعضا و اجزاى آنها برقرار است، و نفى تأثير وجود قطب در وجود پديدههاى اين عالم ـ باذنالله تعالى ـ با قانون عليّت و تجربه و آزمايش امكانپذير نيست و امكان احتمال تأثير آن به هيچ وجه قابل رد نمىباشد. بنابراين، ايمان به آن علاوه بر ادلّه ى عقلى با توجه به احاديث و روايات نيز كاملا عُقلايى و منطقى است و موجب شرك و غلّو و اينگونه امور نخواهد بود، چنانكه احتمال تأثير يا يقين به تأثير هر شئ در شئ ديگرى ـ به تقدير الله تعالى ـ شرك نمىباشد.
و حاصل اين توجيه اين است كه، چنانكه در ارتباطات و تأثير و تأثّرها، وجود هسته مركزى و مابهالارتباط و مابهالبقاء و مابهالنظامِ مادى ديده مىشود، و مثلاً حيات اعضا و اندام و بخش مادى وجود انسان بوجود مغز و قلب بستگى دارد و حتى بسيارى از تصرّفات، بلكه بيشتر يا همه تصرّفات غيب وجود افراد عادى (روح) در اين عالم، به اين اعضا بستگى دارد، امكان دارد كه وجود قطب و امام نيز ما بهالارتباطِ تكوينىِ مجموع اين عالم باشد. و همانگونه كه آن ارتباطات و ارتباط ملائكه با اين عالم توجيه مىشود، اين ارتباط كه دلايل عقلى و نقلى بر آن اقامه شده نيز توجيه و تفسير مىشود.
بررسى و توجيه دوّم
چنانكه ثابت و مسلّم است، تمام اجزاى عالم امكان به سوى موجود ممكن اشرف در حركت است، و به عبارت ديگر علت غايى عالم امكان و متحرّكات، وجود مخلوق اشرف است. هر عالم مقدمه ى عالم بعد و عالم كاملتر است. چنانكه عالم جنين مقدمه ى عالم دنيا، و عالم دنيا مقدمه ى عالم آخرت است، و به طور كلى هر مادونى مقدمه ى مافوق، و هر ناقصى براى كامل و هر كاملى براى اكمل و به سوى كمال در مسير حيات و عالم امكان سير مىكنند، تا در عين به فعليت رسيدن استعداد خاص خود، در مسير كمالى خود، كمال موجود كاملتر را فراهم ساخته و به او بپيوندند.
پس اگر سير جهان بدون موجود ممكن اكمل باشد و منتهى به آن نباشد، جهان از هدف اَسنى و اشرف خود محروم مىشود و حركت جهان، اگر بىثمر و بىهدف نباشد، اقلا بدون فايده ى اَكمل خواهد بود. لذا هميشه و تا حركت در عالم امكان هست، بايد براى موجود اكمل و به سوى آن باشد و آن "امام و حجت خدا و ولىّ دوران و قطب زمان" خواهد بود كه يا در كسوت و منصب نبوّت ظهور دارد و يا در كسوت امامت و منصوب وصايت، قائممقام و جانشين نبىّ و پيغمبر خواهد بود. بديهى است با امكان موجود اشرف و فيّاضيت خدا و عدم بخل در مبدأ فيّاض، اكتفا به وجود غير اشرف نخواهد شد.
و خلاصه اين بيان، اين است كه وجود حضرت رسول اكرم و سيده ى نساء العالمين و ائمه اثنىعشر، صلوات الله عليهم اجمعين، مقصد اصلى خلقت مىباشند. و ديگران، علاوه بر آنكه نسبت به مادون خود، كاملتر و علّت غايى هستند، طفيل وجود آنها و فرع وجود آن بزرگواران مىباشند.
و اين موضوع مستفاد از روايات معتبره است. از جمله از حضرت اميرالمؤمنين عليهالسّلام در نهجالبلاغه روايت است كه در ضمن يكى از نامههاى تاريخى خود به معاويه مرقوم فرمود:
"فَاِنّا صَنائِعُ رَبِّنا وَ الْنّاسُ بَعْدُ صَنايِعٌ لَنا"[10]
"ما تربيت يافتگان پروردگارمان هستيم و مردم پس از آن تربيت يافته ى ما هستند."
و صدوق عليه الرحمه از حضرت رسول اكرم صلّىاللهعليهوآله روايت نموده است كه به اميرالمؤمنين عليهالسّلام فرمود:
"يا عَلِيٌ لَْو لا نَحْنُ ما خَلَقَ اللهُ آدَمَ وَ لا حَوّاءَ وَ لاَ الْجَنَّةَ وَ لاَ النّارَ وَ لاَ الْسَّماءَ وَ لاَ الأَرْضَ"[11]
"اى على اگر ما نبوديم خداوند خلق نمىكرد آدم و حوا را و بهشت و جهنم و آسمان و زمين خلق نمىشدند."
بنابراين امام مقصد اصلى خلقت و خلاصه و نتيجه ى علياى آن مىباشد و خدا همه اشيا را براى بشر و بشر را براى انسان كامل كه ولىّامر هر عصر و قطب دوران و صاحبالزمان است، آفريد چنان كه براى پديد آمدن ميوه، انسان به ايجاد باغ، آباد كردن زمين، ساختن و كندن جوى و جدول، تهيه آب و احداث قنات و كاشتن درخت اقدام مىنمايد كه در واقع همه را براى ميوه مىخواهد و ميوه، مطلوب بالذات و خواسته حقيقى و اوّلى او است و ديگر چيزها مطلوب بالعرض و خواسته ى تبعى و ثانوى است و شايد همين بود سر اينكه ملائكه گفتند:
"أَتَجْعَلُ فيها مَنْ يُفْسِدُ فيها وَ يَسْفِكُ الْدِّماءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ"[12]
"آيا مىخواهى كسانى را در زمين بگمارى كه فساد كنند و خونها بريزند و حال آنكه ما تو را تسبيح مىكنيم".
و پاسخ خداوند متعال كه فرمود:
"إِنِّي أَعْلَمُ مْا لا تَعْلَمُونَ"[13]
"من مىدانم آنچه را كه شما نمىدانيد".
اشاره به همين باشد كه اگر چه مُفسد و خونريز در بين بشر پيدا خواهد شد، اما چون اين نظام منتهى و متضمن وجود بندگان صالح و شايستگان مقام خلافت الهى خواهد شد، بايد برقرار شود و خدا مىداند كه محصول اين جعل خليفه در زمين چه خواهد بود و چه موجودات كاملى را متضمّن مىباشد، و مانند ابراهيم و موسى و عيسى و محمد خاتمالانبيا و على مرتضى و مهدى خاتمالاوليا، از آن به وجود خواهد آمد.
بررسى و توجيه سوّم
اگر تقدير خداوند قادر حكيم چنان باشد كه چنانكه بعضى از ملائكه، واسطه ى نزول بعضى بركات و انجام مأموريتهايى شدهاند، فيوض عامّ و خاص به واسطه امام به سايرين برسد و امام مجراى فيض باشد، خواهناخواه وجود و بقاى ساير ممكنات كه به فيض الهى حدوث و بقا دارند، به مجراى فيض او كه به تقدير او از آن مجرا فيض به آنها مىرساند مرتبط خواهند بود، و اگر چه در فرض عدم اين مجارى فيض، باز هم فيّاضيت خدا اگر قصورى در مَفاض نباشد، برقرار است، اما مىتوان گفت كه ممكنات همه آن استعداد را ندارند كه بدون واسطه تلقى فيض نمايند و قصور خودشان مانع از كسب فيض بطور مستقيم است، نظير اينكه در تعداد معدودات، شمارش از يك شروع مىشود و بدون آن دوّم و سوّم و... معدود نمىشود، و اعداد بعد از يك، همه به گونهاى حاوى عدد يك مىباشند، هر چند معدودشان غير هم باشند. و اين نه براى نقص قدرت شمارشكننده است، بلكه به جهت اين است كه عنوان معدود سوم مثلاً، بدون عنوان معدود دوّم و اوّل امكان وجود ندارد. همچنين فيوض الهى بدون رسيدن به مخلوق اكمل و اشرف امكان وصول آن به مخلوق مادون نيست، نه براى اينكه در فيض قصورى است بلكه براى آنكه فيضگيرنده استعداد ندارد.
يكى از محدّثين بزرگ اهلسنّت به نام ابراهيمبنمحمّد جوينى شافعى (متوفّاى سال 730)، حديثى را به سند منتهى به حضرت زينالعابدين عليهالسّلام روايت كرده است، كه در ضمن آن فرمود:
"وَ نَحْنُ الَّذينَ بِنا يُمْسِكُ اللهُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَى الأَرْضِ إِلاّ بِاِذْنِهِ، وَ بَنا يُمْسِكُ الأَرْضَ أَنْ تَميدَ بِأَهْلِها وَ بِنا يُنَزِّلُ الْغَيْثَ، وَ يَنْشُرُ الْرَّحْمَةَ وَ يَخْرُجُ بَرَكاتَ الأَرْضِ وَ لَوْلا ما فِي الأَرْضِ مِنّا لَساخَتْ بِأَهْلِها"[14]
"ماييم كه به واسطه ى ما نگاه مىدارد خدا آسمان را از اينكه بر زمين افتد، مگر به اذن او، و به واسطه ما زمين را نگه مىدارد از اينكه به اهلش مضطرب گردد و به واسطه ما (يا براى ما و به طفيل وجود ما) باران نازل مىكند و نشر رحمت مىنمايد و بركتهاى زمين را بيرون مىآورد، و اگر آنچه (آن كس) كه در زمين است از ما، نبود، زمين اهل خود را فرو مىبرد".
بررسى و توجيه چهارم
امام؛ الگو، نمونه، اُسوه و علامت است كه هر تندرو بايد به سوى او بازگردانده شود و الاّ گمراه مىشود، و هر كندرو بايد خود را به او برساند و الاّ هلاك مىگردد.
چنانكه از مضمون احاديث بسيارى كه از طريق شيعه و اهل سنت وارد است كمال ديگران به او تضمين و تأمين مىشود و حركت و سير همه در راه مستقيم فقط با حركت و سير او كنترل و تصحيح و تعديل مىگردد.
بنابراين نقش امام نقش سازندهاى است كه بدون آن، سالكان راه كمال نمىتوانند به درستى مسير خود اطمينان داشته باشند، و اين است معناى احاديث متواترى مانند احاديث سفينه كه پيغمبر صلّىاللهعليهوآله مىفرمايد:
"مثل أهلبيت من، مثل كشتى نوح است كه هر كس بر آن سوار شد نجات يافت و هر كس تخلف كرد هلاك شد، پس هر كس متمسّك به امام و هدايت امام و تأسّى به امام شود نجات مىيابد و هر كس تخلّف كند هلاك مىشود".
و همين است معناى احاديث ثقلين[15] كه پيغمبر صلّىاللهعليهوآله در آنها تمسّك به قرآن و عترت را يگانه وسيله ى امان از ضلالت معرفى فرموده است.
بنابراين كمال عالم و ما سِوىالله، به وجود امام منوط است و بدون وجود امام، عالم فاقد كمال لايق به خود بوده و ناقص خواهد شد، و چون فيض خدا كامل بوده و نقص در آن تصور نمىشود لذا نقص همه به كمال وجود امام كامل مىشود و كسر همه بوجود او جبران مىگردد.
بررسى و توجيه پنجم
چنانكه كل عالم و تمام آفرينش "كلمةالله الكبرى" و "كتابهالتكوينى" و "آيتهالجامعة" و "اسمه الاعظم" است و دلالت بر ذات جامع جميع صفات كمال او دارد، افراد و انواع و اجزاء و اعضاى اين عالم نيز هريك جداگانه، آيه و نشانه حق تعالى و كلمه و اسم و فعل و حرف كتاب تكوينى او هستند و دليل بر كمال و پاكى و تنزّه او از تمام نقايص مىباشند، بر هر موجودى به حسب كمال مراتب وجودى خود و بر هر انسانى به حسب كمال مراتب انسانيت و تخلّق به اخلاق الهى إسم او و كلمه او صادق مىباشد. هر چه كمال فرد و نوع بيشتر باشد صدق اسم و كلمه بر او كاملتر خواهد شد.
لذا در تفسير آيه شريفه:
"وَ للهَِ الأَسْماءُ الْحُسْنى فَادْعُوهُ بِها"[16]
"براى خدا نامهاى نيكويى است به وسيله آنها خدا را بخوانيد"
وارد شده است از حضرت امام جعفر صادق عليهالسّلام
"نَحْنُ وَاللهُ الأَسْماءُ الْحُسْنى اَلَّذي لا يُقْبَلُ مِنْ أَحَد طاعَةٌ الاّ بِمَعْرِفَتِنا قالَ فَادْعُوهُ بِها"[17]
"به خدا سوگند اسماء حسنى ماييم كه از احدى طاعتى پذيرفته نمىشود مگر به معرفت ما، كه خدا فرمود: پس بخوانيد او را به آنها".
چون امام در بين تمام آيات و كلمات الهى آيت كبرى و تامه و كلمه ى عليا و اسم اعظم تكوينى است.
امام اسم تكوينى "الولى" و "الحاكم" و "الهادى" و "العادل" و "العالم" "والقادر" است، و به عبارت ديگر امام كسى است كه هر يك از اسماء و صفات الهى را كه در ممكن، در حد امكانيتش، امكان حصول داشته باشد، دارا باشد. بديهى است كه همه ى ممكنات، كلمات و اسماء الهى هستند، اما مانند اسماء لفظى كه دلالت آنها بر مسمّى در صراحت و ظهور و ذات و صفت، و صفت ذات و فعل متفاوتند، اسماء تكوينى نيز متفاوتند؛ مثلاً هر عالمى علمش دلالت بر علم خدا دارد، اما دلالت علم يك شاگرد دبستانى در حد يك معلم و دلالت علم يك معلم، در حد يك استاد و يك فيلسوف و مجتهد و مرجع تقليد نيست.
پس بديهى است چنين اسمى جامع مراتب و كمالات اسماء مادون خود مىباشد و چنانكه در أسماء لفظى، بعضى از اسماء، جامع مفاد اسماء ديگر هستند ـ مثلاً اسم "القادر" جامع مفاد اسم "الخالق"، "الرازق"، "المحيى"، "المميت"، "الشافى" و اسمهاى شريفه ى ديگر است؛ يا اسم "العالم" جامع مفاد "السميع"، "البصير" و "الخبير"، و كلمه و اسم جلاله "الله" حاكى از تمام أسماء و جامع مفاد همه است ـ در اسماء تكوينى و كلمات الله نيز بعضى از اسماء جامع مراتب و كمالات اسماء ديگر مىباشند و دلالتشان بر مسمّى ظاهرتر و جامع تر است و به عبارت ديگر؛ چنانكه بعضى صفات، از شؤون و جلوه هاى صفات ديگرند و ذات به واحديت، و احدّيت مصداق آن صفات است.
بعضى از اسماء نيز به اعتبار مسميّاتشان ـ كه صفات فعلى يا ذاتى مىباشند ـ از شؤون و جلوههاى اسماء مسميّات ديگرند كه گاه آن مسميّات، صفات فعل يا صفات ذات و يا ذات مقدّس الوهيّت مىباشند. بنابراين وجودات و ذوات مقدّس چهارده معصوم عليهم السّلام اسماء تكوينى الهى هستند و همان طور كه اسمائى مثل "الخالق"، "المُعِزّ" و "المُذْلِ" به اسم "القادر" و همه ى اسماء به اسم "الله" و "لا إله الاّ هو" منتهى مىگردند و به آن وابستهاند و تحت آن اسم قرار دارند، اسماء تكوينى نيز همه تحت اسم تكوينى محمد يعنى "وجود محمّد" صلّىاللهعليهوآله و در درجه ى بعد تحت أسماء ساير چهارده معصوم، يعنى "وجودات آنها" قرار دارند و همه آن أسماء تكوينى، ظهور صفتى، و كمالى از كمالات آن ذات مستجمِع جميع صفات كمالى مىباشند كه اسم اعظم و اكبر تكوينى بر آن دلالت دارد، و وابسته به آن اسم هستند. اسامى لفظى، لفظشان وابسته به اسم اعظم و كلمه ى جلاله است، به اعتبار آنكه مسميات آنها شؤون و صفات مسمّى به اسم اعظم است و آن اسم اعظم حاكى از آن صفات و حاوى تمام آنها است
و به عبارت ديگر ذات الوهيّت است كه قادر است و عالم و... و صفات او عين ذات اوست، و او مصداق همه ى صفات كماليه است. و اگر چه همه ى أسماءالحسنى بر او ـ عزّ اسمه ـ صادق است و بالالتزام بر ذات جامع جميع صفات كمالى هم دلالت دارند، چون مثلاً "القدير" و "العزيز" و "العالِم" و "الخالق" مطلق و بِالذّات جز ذات جامع جميع صفات كمال نيست، امّا به دلالت مطابقى، چنانكه در اسم جلاله مىفرمايند، دلالت بر او ندارند و به عبارت ديگر مضمونشان "هوالقدير" و "هوالجليل" و "اَللهُ عَلى كُلِّ شَيء قَديرٌ" و "اَللهُ عالِمٌ بِكُلِّ شَيء" است. و چنانكه درك صفت بودن موصوف امكانپذير نيست، اسم صفت نيز بدون اسم موصوف قابل درك نيست يا لااقل تبادر موصوف از آن به ذهن با وجود اسم موصوف و اسم اكبر و اعظم او بيشتر خواهد بود.
بنابراين دلالت اين اسماء بر معنى و شناخت آنها در حدّى به اسماء ديگر و شناخت مفاد آنها ارتباط دارد و به احتمالى هر چند بعيد شمرده شود، محتمل است مفاد حديث معروف:
"مَنْ ماتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ اِمامَ زَمانِهِ، ماتَ مَيْتَةً جاهِليّةً"
همين باشد، چون امام كلمةالله العليا و آية لله العظمى و اسم اكبر الهى است، كسى كه اين اسم را نشناسد، خدا را نشناخته است، چنانكه اگر كسى اسماءالحسناى الهى را نشناسد، او را نشناخته است.
سخنى ديگر
انسان در بين تمام انواع موجودات ممكن استعداد ترقى و كمالش از همه بيشتر است و چنان است كه از حضرت صادق عليهالسّلام روايت شده است:
"اَلصُّوَرَةُ الاِْنْسانِيَّةُ هِيَ أَكْبَرُ حُجَجِ اللهِ عَلى خَلْقِهِ، وَ هِيَ الْكِتابُ الَّذي كَتَبَهُ بِيَدِهِ وَ هِيَ الْهَيْكَلُ الَّذي بَناهُ بِحِكْمَتِهِ، وَ هِيَ مَجْمُوعُ صُوَرِ الْعالَمينَ وَ هِيَ الْمُخْتَصَرَ مِنَ الْعِلْمِ في اللَّوْحِ الْمَحْفُوظِ"[18]
"صورت انسانيّت بزرگترين حجتهاى خدا بر خلق او است و آن كتابى است كه خدا با دست تواناى خود آن را نوشته و آن هيكلى است كه به حكمت خود آن را بنا كرده و آن مجموع صورت جهانها و عوالم است و آن مختصر علومى است كه در لوح محفوظ است".
بر اساس همين شرافت و شأن و استعداد است كه، انسان نيازش به تربيت الهى و بارش باران رحمت و فيض ربوبى از همه بيشتر است.
موجودات برحسب استعداداتى كه براى كمالات دارند، و برحسب سعه ى دركى كه به سعه ى فقر و حاجت خود داشته باشند، از فيوضى غيبى و عنايات لاريبى بهرهمند خواهند شد.
بديهى است فقر نبات و گياه بهتربيت، از فقر جماد بيشتر است، و فقر و نياز حيوان هم از نبات بيشتر است، چنان كه فقر و حاجت انسان از كل ممكنات زيادتر و وسيعتر است، و فقر افراد انسان نيز به حسب ذات و بعضى عوارض و امور غيراختيارى متفاوت است، و به حسب جهل و علمشان تفاوت مىكند. جاهل اگر چه فقر علمى دارد، اما آن چنانكه عالِم احساس فقر مىكند احساس نمىكند، يك دانشجو يا يك طلبه، با ياد گرفتن چند اصطلاح، بسا گمان كند كه همه علوم را ياد گرفته است، در حالى كه يك نفر فقيه و عالم و فيلسوف هر چه علمش زيادتر مىشود، فقر و نياز و وابستگى و تعلق خود را به خدا بيشتر درك مىكند، و تواضع و فروتنيش زيادتر مىشود، و خود را در برابر علم الهى چون قطرهاى از دريا و از آن كمتر و فرومايهتر مىيابد.
از اين جهت است كه امام، انسان مافوق (نه مافوق انسان) و ممكن مافوق (نه مافوق ممكن) است، رئيس فقرا است يعنى تمام هويتش فقر و احساس نياز به خداى بىنياز است و چون بيشترين استعدادها را دارد، بيشترين نيازها رابه خدا دارا است و لذا به كسب بيشترين عنايات و عطيّات و افاضات الهى به حكم "العطيّات بقدر القابليات" نايل است.
چه زيبا و چه با حقيقت است حركت جهان كه به سوى شخصيتهايى مانند ابراهيم، محمد، على، فاطمه، حسن و حسين مىرود و افرادى مانند سلمان، ابوذر، مقداد، عمار، و شهيدانى چون حمزه، جعفر و پاكبازان و فداكارانى چون شهيدان كربلا و كوبندگان ستمگران چون حجر بن عدى، عمرو بن حمق، ميثم و رشيد هجرى، و دانشمندان و علمايى مانند زراره، محمد بن مسلم، ابن ابى عمير، زكريا بن آدم قمى، كلينى، صدوق، شيخ مفيد، سيد مرتضى و رضى، شيخ طوسى، علامه حلّى، شهيدين، شيخ انصارى، ميرزاى شيرازى، آيتالله بروجردى، و هزارها افراد از اين قبيل در هر رشته از كمال انسانى، به دنيا تحويل مىدهد.
از نظر يك نظام سوسياليستى، سير جهان و انسان به سوى جامعهاى است كه خالى از دركهاى انسانى و معنويات باشد، سير به سوى جامعهاى كه فردى مثل "استالين" در آن ديكتاتور و فرمانروا، و عملاً و بىمنازع مدعى خدايى باشد، يا فرعون ديگر مثل "برژنف" زمامدار باشد كشورى ضعيف را كه در همسايگى او قرار دارد، مورد هجوم وحشيانه قرار دهد و از زمين و هوا به كشتار مردم و ويران كردن خانههاى مردم مستمند روستاها و شهرها بپردازد و مدرنترين اسلحهها را براى زير يوغ گرفتن يك ملت آزاده به كار برد و بيش از يك ميليون انسان از كوچك و بزرگ و زن و مرد را قتل عام و بيش از يك ميليون نفر را از خانه و كاشانه خود آواره سازد، و هنوز هم كه هنوز است، دست از سر آنها برندارد و چنان نشان دهد كه تا كشورشان را تصرف نكند، اگر چه به قيمت جان تمام مردم باشد، تصميم سَبُعانه ى خود را نخواهد شكست؛ و همچنين فراعنه ى ديگرى كه بعد از برژنف، يكى پس از ديگرى روى كار مىآيند نيز همان خط و مشى را دنبال مىكنند.
چنين جامعهاى، با چنين رهبران خونخوار و بىايمان به شرف انسانيّت، اگر هم در بين خودشان با استضعاف ديگران و غارت مستضعفان، خوراك و مسكن و ساير وسايل رفاه مادى را فراهم كنند، از يك دامدارى آماده و پر از كاه و علف، كه در آن همه ى ارزشهاى متعالى انسان پوچ و بىمعنى و مسخره باشد، بيشتر نخواهد بود.
و اما از نظر نظام سرمايهدارى هم بهتر از اين نيست كه هدف سير آن، سير به سوى خود كامگىها، حيوانيّت، شهوات، آزادىهاى غيرسالم و نامحدود، طبقهبندى، تبعيض و استثمار، كاخِ سفيد با آن تجملات، حكومت كِنِدىهاى شهوتران و آلودهدامان و كارتر و هنرپيشهاى ريگان و نوكرهاى صهيونيسم و سرمايهداران خونآشام است.
نظم امامت يعنى حركت همه براى على و به سوى روش على و حكومت على و مهدى، عليهماالسّلام، و در اين نظام است كه حكومت به عنوان يك هدف مقصود نيست و هر كس هم آن را به عنوان يك هدف بخواهد، شايسته ى حكومت و هيچ منصبى در اين نظام نيست بلكه حكومت وسيله ى اقامه عدل، دفع باطل و ستم، احقاق حقوق، اجراى احكام، ترقى واقعى انسانها، كمك به ضُعفا، تأمين رفاه و امنيّت و آزادى همگان است.
"اَلَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاةَ وَ آتَوُا الْزَّكوةَ وَ أَمَرُوا بِالْمَعُرُوفِ وَ نَهَوْا عَنِ الْمُنْكَرِ وَ للهِِ عاقِبَةُ الأُمُورِ"[19].
رهبران اين نظام امامت، افرادى هستند كه خدا مىفرمايد: اگر آنها را در زمين متمكّن و صاحب نيرو گردانيم، نماز را برپا داشته و زكات را مىدهند و امر به معروف و نهى از منكر مىنمايند و پايان كارها با خدا است. در پرتو اين نظام است كه زندگى اصالت مىيابد، معنى پيدا مىكند و براى آن سير و كوشش و حركت و كار و تلاش با ارزش و عقلانى خواهد شد.
واقعاً اگر اميد رسيدن به حكومت جهانى مهدى عليهالسّلام و برقرار شدن نظام امامت در محدوده هاى كشورى و منطقهاى در تحت ولايت نواب عام آن حضرت "فقهاى عادل" نباشد، هيچگونه اميدى براى بشر باقى نخواهد ماند و تمام سعى و تلاشِهاى او بيهوده و بىنتيجه خواهد شد.
[1]. پيرامون علم انبيا و اوليا، به معيبات و چگونگى و واقعيّت آن، كه امرى انكارناپذير است، مراجعه شود به كتابهايى كه يا در خصوص اين موضوع نوشته شده، يا به مناسبتى اين مباحث در آنها پىگيرى شده است از جمله تأليفات اين حقير مثل «نويد امن و امان» و «پرتوى از عظمت حسين، عليهالسّلام» و «فروغ ولايت در دعاى ندبه».
[2]. شرح زندگى او در تاريخ بغداد و لسانالميزان مذكور است.
[3]. رازى در «الجرح و التعديل» شرح زندگى عبدالله بن اميّه قرشى را نوشته است كه ظاهراً غير از عبداللهبن اميه مولى مجاشع است، و در جامع الرواة، شرح حال عبدالله بن اميّه سكونى را نوشته است كه از اصحاب حضرت صادق عليه السّلام است.
[4]. شرح حال يزيد بن ابان رقاشى در تهذيب التهذيب ابنحجر مذكور است.
[5]. انس بن مالك از صحابه معروف است كه ماجراى زندگى و تاريخ حالات او در كتابهاى تاريخ و تراجم مثل استيعاب و إصابه واُسد الغابة و غيره آمده است.
[6]. كشف الاستار ص99 در بعضى نسخهها كلمه «ساخت» ماجَتْ نوشته شده است و پوشيده نماند كه احاديث دال بر امامت ائمه اثنىعشر عليهمالسّلام از طرق اهل سنّت متواتر است و بيش از سى نفر از صحابه اين احاديث را روايت كردهاند و اين روايات بر صحت مذهب شيعه اهل بيت عليهمالسلام كه معتقد به امامت ائمه اثنىعشر مىباشند، دلالت دارند و بر هيچ يك از مذاهب ساير فرق مسلمين قابل انطباق نيستند، خصوصاً كه در خود اين روايات، رواياتِ مطلقه تفسير شده و در رواياتى مثل روايت حافظ معروف «ابوالفتح بن ابوالفوارس» در اربعين خود به اسامى ايشان نيز تصريح شده است.
[7]. رجوع شود به كتابها و جوامع حديث مثل كافى و وافى بحار و دُرر البحار و غيره.
[8]. كشفالاستار، ص78 و 79.
[9]. گمان مىكنى كه تو جسم كوچكى هستى و حال آنكه عالمى بزرگ در وجود تو نهفته است.
[10]. نهجالبلاغه فيض الاسلام نامه28.
[11]. كمالالدين، ب23، ح4، ص254، ج1، ط دارالكتب الاسلامية.
[12]. سوره بقره، آيه30.
[13]. سوره بقره، آيه30.
[14]. مخفى نماند كه در كتاب فرائدالسمطين، بعضى از احاديث مبشرّه به حضرت مهدى عليه السّلام را روايت كرده است و در مقام مدح آن حضرت در ديباچه كتاب مىگويد:
"الحجة القائم بالحق، العارف بحقائق ماصدر من الكاف والنون المحيط علماً بدقائق ماجرى به القلم ونفث به النون، سبحانه من لطيف خبير زرع في أراضي الايجاد والتكوين حبة الولاية فأخرج شطأها بعلي المرتضى سيف الله المنتضى، وآزره بالأئمة المعصومين من ذريته أهل الهداية والتقوى فاستغلظ بميامن اجتهاد أولياء الله الصالحين، ذوي المجاهدات والمكاشفات المجدّين في قمع الهوى فاستوى على سوقه بالمهديّ الهادي المكين الأمين" و بالأخره اين عالم سنّى، يكى از علماى اهل سنّت است كه معتقد به امامت ائمه اثنىعشر عليهمالسّلام است.
[15]. پيرامون سند و متن احاديث ثقلين و امامان و سفينه و مفاد آنها در كتاب «امانِ الأُمّة مِن الضِّلال» تأليف نگارنده، توضيحات كامل داده شده است.
[16]. سوره اعراف، آيه180.
[17]. كافى، كتاب التوحيد، باب النوادر، ح4.
[18]. حديث معروف است و صدر آن به اين متن در تفسير صافى، در تفسير آيه2 سوره بقره نقل شده است:
[19]. سوره حج، آيه41، حاكم حسكانى كه از علماى بزرگ اهل سنت است، در كتاب شواهد التنزيل كه اخيراً به همّت يكى از علماى پرتلاش و مخلص با تحقيق و تعليق چاپ شده است و در آن در رابطه با فضائل اهل بيت عليهمالسّلام 210 آيه از آيات قرآن مجيد و 1163 حديث جمعآورى شده، در تفسير اين آيه سه حديث روايت كرده است، در يكى از اين سه حديث كه حديث 555 كتاب مىباشد، از «فرات» مفسر معروف مسنداً از حضرت باقر عليه السّلام روايت كرده است كه ابىعبيده حذّاء پرسش كرد: چگونه صاحبالامر را بشناسيم؟ حضرت در پاسخ، اين آيه شريفه را قرائت فرمود، و فرمود: «اذا رَأَيْتَ هذا الرَّجُلَ مِنّا فاتَّبِعْهُ فَاِنَّهُ هُوَ صاحِبُهُ»
"وقتى مردى از ما را ديدى كه برنامهاى را كه اين آيه اعلام مىكند، اجرا مىنمايد، او را پيروى كن كه همان صاحب الامر است".
و در حديث 556 از همان فرات مسنداً از جانب زيد بن على بن الحسين عليهمالسّلام روايت كرده است كه گفت: «اِذا قامَ الْقائِمُ مِنْ آلِ مُحَمَّد يَقُولُ: يا أَيُّهَا النّاسُ نَحْنُ الَّذي وَعَدَكُمُ اللهُ فِي كِتابِهِ: الَّذينَ إِنْ مَكَّنّاهُمْ فِي الأَرْضِ الآيَةَ» «وقتى قائم آل محمد عليهمالسّلام قيام مىنمايد مىفرمايد: اى مردم ماييم آنان كه خدا شما را در كتابش وعده داده است: «اَلَّذين اِنْ مَكَّنّاهُمْ في الأَرْضِ» .
با سلام جهت استفاده از مطالب صلوات بر محمد و آل محمد بفرستيد و لطفاً لينك ما را در وبلاگ يا وبسايت خود قرار دهيد و به دوستان خود معرفي نماييد باتشكر - مديريت وبلاگ
نظرات شما عزیزان:
.: Weblog Themes By Pichak :.